یک خانه پرزمستان، مستان نو رسیدند دیوانگان بندی زنجیرها دریدند
بس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشان گویی قضا دهل زد، بانگ دهل شنیدند
جانهای جمله مستان، دلهای می پرستان ناگه قفس شکستند، چون مرغ برپریدند
مستان سبو شکستند، بر خنبها نشستند یا رب چه باده خوردند، یا رب چه مل چشیدند
من دی ز ره رسیدم، قومی چنین بدیدم من خویش را کشیدم ایشان مرا کشیدند
آن را که جان گزیند، بر آسمان نشیند او را دگر کی بیند جز دیدها که دیدند
یک ساقیی عیان شد آشوب آسمان شد
می تلخ از آن زمان شد خیکش از آن دریدند
Holy mother of Jesus The Lord of God in Heaven! This is GOOD
«حالا من دوباره از آن تنهایی ام. دوباره همدرد دردها. هرچند که همواره چنین زیسته ام. کسی چه می داند به سر آدم چه می آید....
در جایی برای کسی نگاشتم «ای کاش عالم می دانست که چه آرزویی را در دل می پرورانم و در اندیشه فریاد می کشم» آرزویی است پر غریب؛
گوش کن! » ....
(هیوا مسیح )