...
من بودم و شدم
نه زان گونه که غنچه ای گلی
یا ریشه ای که جوانه ای
یا یکی دانه که جنگلی
راست بدان گونه که عامی مردی شهیدی
تا آسمان بر او نماز برد
من بی نوا بندگکی سربراه نبودم
و راه بهشت مینوی من بزرو طوع و خاکساری نبود
مرا دیگر گونه خدایی می بایست
شایسته ی آفرینه ای که نواله ی ناگزیر را گردن کج نمی کند
و خدایی دیگر گونه آفریدم
...