ونوشه

J'accuse

ونوشه

J'accuse

مهربانی کی سرآمد؟

این روزها بداخلاقی و بدفرهنگی گفتاری و رفتاری از سوی ایرانیان  در هر کنجی دیده و شنیده می شود و حتی در کنار زدن رقبای انتخاباتی،  سرلوحه کار کاندیداهای ریاست جمهوری شده است. براستی ایرانیان را چه شد؟ مهربانی کی سرآمد؟ این همان ملتی است که روزگاری با حفظ وحدت در کثرت دینی و قومی در آرامش می زیست. چندی پیش در جستجوی مسکن به سراغ یکی از بنگاهای معاملاتی رفتیم. بعد ازتفتیش( شغل، پول پیش، اجاره و غیره) مورد استقبالشان قرار گرفتیم. در این بین، سالخورده مادری به همراه دخترش برای پیدا کردن چهاردیواری کوچکی برای نو عروسش بدانجا آمدند. تفتیش بسیار کوتاه بود چراکه موجودی سالخورده مادر در دنیای نقل و انتقال اعداد بنگاههای این مرز و بوم بسیار ناچیز می نمود. چهره عبوس مرد بنگاهی به مادر می گفت که زود آنجا را ترک کند و مهربان مادر از آنجا رفت شاید که با پس انداز اندکش بتواند سقفی برای دلبندش بیابد. از آن روز است که مهربانی  را چه پیش آمد ، از استاد هوشنگ دولت آبادی شب و روز با من است. 

"دیرگاهی است که زندگی در مملکت ما دشوارشده است و حتی عده ای وقتی از سختی ها گله میکنند، میگویند اجتماع ما شبیه دوزخ شده است. از آنجا  که ما دوزخ را فقط از طریق توصیفی که در دین ها و فرهنگ ها از آن شده می شناسیم، نمی شود با اطمینان خاطر بر این تشبیه صحه گذاشت، اما اگر آن وصف ها درست باشد، دو تفاوت عمده بین جهنم دنیوی ما و دوزخ اخروی وجود دارد: اول اینکه در جهنم موصوف ،گناهکاران و تیره روزان به دست ماموران خاص عذاب می بینند و خود دوزخ نشینان به کار هم کاری ندارند در حالی که در شبه دوزخ ما، در بیشتر موارد این خود مردم هستند که به عذاب یکدیگر مشغولند. تفاوت دیگر مربوط به ابزار شکنجه است به این معنی که در جامعه شبیه به جهنم ما، خشونت، تجاوز به حریم دیگران و زیر پا گذاشتن حقوق ابتدایی مردم جایگزین سرب گداخته، پاره آهن تفته و آب جوشان شده است." 

 .Iمصداق ها

" اگر این مطالب به نظرتان اغراق آمیز می آید، اجازه بدهید به یکی از تماسهای ساده ای که خلق خدا در زندگی روزمره با هم دارند، توجه کنیم: اگر شما برای رسیدن به مقصدی پایتان را در پیاده رو خیابانی بگذارید، با دو خطر عمده روبه رو هستید. خطر اول از ناحیه عابرانی است که خودشان را تانک تصور می کنند و معتقدند هر کسی با دیدن هیئت پرهیبت آنها باید کنار برود. عدم توجه به این وظیفه عواقبی خواهد داشت که نه دلپسند هستند و  نه کاملا قابل پیش بینی. خطر دوم از سوی موتور سوارانی است که پیاده رو را مسیر منطقی خودشان می دانند و عابرین پیاده را متجاوز و مستحق مجازات. 

وقتی بعد از پشت سر گذاشتن هفت خوان راه بلاخره به مقصد می رسیم، معمولا با انواع دیگری از تجاوز به حریم و حرمت خودمان روبه رو می شویم. اگر برای خرید مایحتاج زندگی رفته ایم و صف و نوبت در کار است، مسلما عده ای خودشان را جلو می اندازند و حقوق دیگران را نادیده می گیرند. اگر هم صفی در کار نباشد، فروشندگان رعایت نزاکت را لازم نمی دانند و این من وشما هستیم که باید بی توجه به شنیدن جواب، سلام کنیم، اجحاف و گرانفروشی را بپذیریم و از حقوق ابتدایی خودمان بگذریم.

 این یک نمونه ساده از شرایط اجتماعی است که نظایر بی شماری برای آن وجود دارد. ما هرجا رو بیاوریم با چهره های عبوس و رفتار نامانوس و بیگانه مواجه می شویم و من گاهی از خودم می پرسم اگر این مرزو بوم وطن منست، هموطنانم کجا رفته اند؟ وطن بر اساس تعریفی که تا چندی پیش داشت به جایی گفته می شد که مردمانش دارای خاستگاه و منافع و پیوندهای مشترک باشند. پس ما که ظاهرا منافعی کاملا متضاد با یکدیگر داریم، چگونه ممکن است اهل یک وطن باشیم؟ 

اجتماع و مفهوم گسترده تر آن یعنی وطن هنگامی قوام و دوام پیدا می کند که میراث گذشته محترم شمرده شود و راه آینده در جهت حفظ منافع همگان باشد. در این شرایط، علاقه های مشترک مردم را به هم پیوند می دهد و مهر و اعتماد بر جامعه حکمفرما می شود. متاسفانه ما دیرگاهی است دانسته یا ندانسته در خلاف این جهت گام برمی داریم یعنی بر ریشه های مشترکمان در این آب و خاک تیشه می زنیم و مقاصد و منافعمان نه تنها همسو نیستند، بلکه هم ناسازگار و در بسیاری موارد متضاد هستند. و بدیهی است که این تضادها اعتماد مردم را نسبت به یکدیگر از بین می برد. وقتی سیاهی عدم اطمینان و بدبینی بر جامعه ای سایه می افکند، مردم از تفکر و زندگی اجتماعی روگردان می شوند و به صورت موجوداتی محدوده ای در می آیند و افراد خارج از محدوده خودشان را بیگانه و یا دشمن تلقی می کنند. عجیب اینست که هزاران سال پیش، اجداد غارنشین ما با تجربه دشواری زندگی محدوده ای، به جمع شدن با هم تن دادند و حالا ما انسان های متمدن از شر بدی های جامعه ای که در حقیقت دیگر جامعه نیست، درصدد برمی آییم به دور خودمان حصار بکشیم و عملا غار نشین شویم. از هم گسیختن رشته هایی که افراد یک جامعه را به هم وصل می کند، یک فاجعه تمام عیار است و تعجبی ندارد اگر مردم در وحله اول تصور کنند که کارگردانان جامعه یعنی عمال دیوانی در بی اعتماد شدن مردم نسبت به هم مقصرند، اما این پندار منطقی نیست چون دولت ها با کارهایشان مردم را به دو گروه موافق و مخالف تقسیم می کنند که ممکنست از هم نفرت بیش از اندازه داشته باشند ولی آنها که در یک گروه قرار دارند، همدل و همراه هستند نه دشمن یکدیگر!"

ادامه دارد 

منبع: بخارا- شماره۲۷- آذر۱۳۸۱

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد