ونوشه

J'accuse

ونوشه

J'accuse

سرباز صفر آزادی

سیاوش جان از من خواست چیزی در مورد حوادث ششم دی ماه هشتاد و هشت بنویسم. راستش خودم هم می خواستم که از همان غروب دلگیر عاشورای نمی دانم چه سال نکبتی در تقویم قمری چیزی بنویسم، ولی مگر می شود؟ مگر نگفته بزرگی که پس از آشویتس دیگر نمی توان شعر سرود؟ اما از آنجا که اعتقادم بر این است که در گنجینه ی شعر پارسی کمتر احساسی مربوط به ایرانیان است که متناظری پیدا نکند، این ابیات از حضرت ملک الشعرا را به این دوست عزیزم تقدیم می کنم:  

 

با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست

کار ایران با خداست

مذهب شاهنشه ایران ز مذهبها جداست

کار ایران با خداست

شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست

مملکت رفته ز دست

هر دم از دستان مستان فتنه و غوغا به پاست

کار ایران با خداست

مملکت کشتی، حوادث بحر و استبداد خس

ناخدا عدل است و بس

کار پاس کشتی و کشتی‌نشین با ناخداست

کار ایران با خداست

پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه

خون جمعی بی‌گناه

ای مسلمانان! در اسلام این ستمها کی رواست؟

کار ایران با خداست

باش تا خود سوی ری تازد ز آذربایجان

حضرت ستار خان

آن که توپش قلعه کوب و خنجرش کشورگشاست

کار ایران با خداست

باش تا بیرون ز رشت آید سپهدار سترگ

فر دادار بزرگ

آن که گیلان ز اهتمامش رشک اقلیم بقاست

کار ایران با خداست

باش تا از اصفهان صمصام حق گردد پدید

نام حق گردد پدید

تا ببینیم آن که سر ز احکام حق پیچد کجاست

کار ایران با خداست

خاک ایران، بوم و برزن از تمدن خورد آب

جز خراسان خراب

"هرچه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست"

کار ایران با خداست

 

سرباز صفر آزادی