ونوشه

J'accuse

ونوشه

J'accuse

جریده ی عالم

آیت الله منتظری درگذشت. برای من این خبر شوک آور بود، مثل خیلی ها. اولین آگاهی من از این نام همراه بود با این داده ها: که انقلاب اسلامی چقدر خوب و به موقع بوده؛ که ما چقدر خوشبختیم که این افتخار نصیبمان شده است که فرزندان انقلاب لقب بگیریم؛ که اگر نبودند مردانی چون "امام خمینی" و "آیت الله منتظری" ما چه سرنوشت شومی نصیبمان می شد.

 

مثل تصاویر دیروز، مثل روز، به یاد می آورم آن روزی که مدیر مدرسه مان سر صف آمد و گفت که دیگر از امروز نگوییم، "درود بر منتظری / قایم مقام رهبری." در همان عالم بچگی احساس می کردم که یک جای این کار می لنگد. و به گفت قدیمی ها کاسه ای زیر نیم کاسه است. ولی چه حیف که خود سانسوری و خفقان باعث می شد که هیچ کس به ما نمی گفت اوضاع از چه قرار است. هیچ کس به ما نمی گفت که مطرود شدن و مهدور شدن سرنوشت کسانی خواهد بود که در زمانی که نباید لب به گفتن حقایق می گشایند. هیچ کس به ما نگفت که مایی که همه چیز به نظرمان سرراست می رسید، اشتباه می کردیم. که دست بر قضا همان آیت الله بود که راست فکر می کرد و درست می گفت.

 

البته حالا که گذشته و من هم به خیل کسانی پیوسته ام که پس از مرگ بزرگی شروع می کنند به مدحش. و از فرش به عرشش می برند. کار از کار گذشته و حالا دیگر "ساعت پنج عصر است" و "باران به دهانش می بارد."

 

اسمش را بگذارید تصادف یا هر چه، که من امروز، سی ام آذر هزار و سیصد و هشتاد و هشت، تازه فهمیدم که اسپینوزا- نه جان لاک- اسپینوزا را پدر واقعی لیبرال دموکراسی می شناسند. اسمش را تصادف یا هر چه می خواهید بگذازید که من، هم امروز، فهمیده ام که شیرین عبادی، شیرزن عرصه ی قضا، نه تنها آیت الله را پدر، که "پدر حقوق بشر ایران" خطاب می کند؛ که من همین امروز فهمیده ام که آیت الله را از چپی و کمونیست تا حجت الاسلام همگی می ستودند. که من تا چه حد می توانستم از آزادگی این "شیر-آهن-کوه- مرد" بیاموزم و فرصت از کف دادم.

 

ولی می دانید به چه می اندیشم؟: به احساسی که بزرگترین ترجمانش این است:

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد