ونوشه

J'accuse

ونوشه

J'accuse

مستان

یک خانه پرزمستان، مستان نو رسیدند          دیوانگان بندی زنجیرها دریدند

بس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشان                 گویی قضا دهل زد، بانگ دهل شنیدند

جانهای جمله مستان، دلهای می پرستان          ناگه قفس شکستند، چون مرغ برپریدند

مستان سبو شکستند، بر خنبها نشستند           یا رب چه باده خوردند، یا رب چه مل چشیدند

من دی ز ره رسیدم، قومی چنین بدیدم           من خویش را کشیدم ایشان مرا کشیدند

آن را که جان گزیند، بر آسمان نشیند            او را دگر کی بیند جز دیدها که دیدند

یک ساقیی عیان شد آشوب آسمان شد

می تلخ از آن زمان شد خیکش از آن دریدند

نظرات 2 + ارسال نظر
Dude چهارشنبه 27 خرداد 1388 ساعت 12:58 ق.ظ

Holy mother of Jesus The Lord of God in Heaven! This is GOOD

لیلی دوشنبه 8 تیر 1388 ساعت 09:37 ق.ظ


«حالا من دوباره از آن تنهایی ام. دوباره همدرد دردها. هرچند که همواره چنین زیسته ام. کسی چه می داند به سر آدم چه می آید....

در جایی برای کسی نگاشتم «ای کاش عالم می دانست که چه آرزویی را در دل می پرورانم و در اندیشه فریاد می کشم» آرزویی است پر غریب؛

گوش کن! » ....


(هیوا مسیح )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد