ونوشه

J'accuse

ونوشه

J'accuse

تجدد و دشمنانش I

تاریخ ایران مسیر پر فراز و نشیبی تا به امرور پیموده  است. از تاریخ قبل از اسلاممان، آنها که تاریخ می دانند، به نیکی یاد می کنند اما چه شد که بعد از ظهور اسلام به جز دورانی کوتاه، انحطاط،  انیشه و فرهنگمان را در بر گرفت؟

آنگونه که تاریخ گواهی می دهد اندیشه و فرهنگ غنی ایرانی بعد از اسلام با حمله اعراب  سیر انحطاط آغاز کرد. اما در فاصله سده سوم تا ششم دوره اسلامی عصر نوزایش فرهنگ و اندیشه ایرانی آغاز گردید. دراین دوره ایرانیان بینش ایرانشهری را با معنویت اسلام و فلسفه یونانی درآمیختند و برگی زرین بر صفحات تاریخ ایران نگاشتند و با ترکیب این سه عامل،  سنتی ایرانی- اسلامی بوجود آوردند که نمی توان یکی را بدون دیگری در نظر گرفت. اینگونه بود که  دریافت خردورزانه از دین جایگزین دین عجایز و خرافات گردید و ایرانیان زیر بار تشکیل خلافت اسلامی نرفتند. اما با پایان این عصر و به ویزه با حمله مغولان، انحطاط ایران سیر صعودی در پیش گرفت و دریافت زاهدانه و عارفانه غزالی مآبانه  از شریعت جایگزین بینش عقلانی گردید. لازم به ذکر است که اگر چه چرخ انحطاط در حوزه های گوناگون به سرعت پیش می رفت اما فرهنگ و اندیشه ایرانی راهی جدید برای بقا یافت و آن هم مامنی جز شعر و ادبیات درخشان ایرانی نبود. زین پس ایرانی فرهنگ خود را در ادبیاتش تداوم بخشید چرا که پناهی جز آن نمی یافت و آنچنان قدرتی در او بود که حتی مغولان را بدین زبان شیوا علاقمند کرد و فارسی زبان رسمی دربارشان گشت.

انحطاط اندیشه ای که در ایران با هجوم مغولان آغاز گردیده بود تا عهد قاجار ادامه یافت. تا آن زمان وجدان ایرانی آگه از بحران نگشته بود. حال آنکه از ابتدای قرن هجده ، اروپا انقلاب روشنفکری را آغاز کرده و همزمان با عهد قاجار انقلاب صنعتی اش برپا شده بود. اروپا قرون وسطی را پشت سر گذاشته بود و ما در قرون وسطی به سر می بردیم. انقلاب روشنفکری اروپا با مجادلات بین قدما و متاخرین( طرفداران اندیشه سنتی و تجدد خواهان) آغاز گشت و اینگونه بود که روشنفکران پا به عرصه گذاشتند. اما در ایران جدالی بین طرفداران اندیشه سنتی و تجددخواهان صورت نگرفت چراکه آنان که پایبند اندیشه سنتی بودند آگاه از الزامات دوران جدید نبودند، و تجدد خواهان نیز آگاهی سطحی از انیشه سنتی داشتند. لذا تجددخواهی و روشنفکری در ایران در بی اعتنایی در تامل به اندیشه قدما شکل گرفت.

اما این اندیشه سنتی که در اروپا موتور متحرک مباحثات بین قدما و متاخرین گردید چیست؟ واژه سنت که برگردان فارسی tradition ازبانهای انگلیسی و فرانسوی است در اروپا با آغاز مسیحیت به جز مفهوم اجتماعی مفهومی دیگر پیدا کرد که با ظهور مسیحیت پیوند می خورد. از همان ابتدای ظهور مسیحیت سنت در کانون مباحثات قرار گرفت و آنچه از این مباحثات شکل گرفت تدوین  الهیات مسیحی بود که حوزه وسیعی داشت و ناظر بر همه علوم بود و محدود به حوزه شریعت نبود. اما در اسلام چه اتفاقی رخ داد؟ "مفهوم سنت به عنوان دومین دلیل از ادله، نظر به سرشت متفاوت دیانت اسلامی و مسیحیت، در محدوده اصول فقه باقی ماند و نتوانست به یکی از مفاهیم عمده بحثهای نظری تبدیل شود[1]." و اسلام نتوانست " الهیات به معنای اشرف علوم و ناظر بر علوم دیگر تدوین کند[2]." واین یکی ازنکات مهم تفاوت بین اسلام و مسیحیت بوده است. وگرنه همانطور که در اسلام سنت به قول و فعل پیامبر و اهل بیت اطلاق می شود، در مسحیت نیز سنت قول و فعل عیسی مسیح و حواریانش است، با این تفاوت که درمسیحیت سنت بسط یافت و در تحولات الهیات مسیحی، مرکز مجادلات بین قدما و متاخرین گشت، و بعدها "به یکی از مفاهیم عمده تمدن مسیحی تبدیل شد[3]." پیش از این ذکر کردم که طرفداران اندیشه سنتی از الزامات دوران جدید بی خبر بودند و لزومی بر همراهی با عصر جدید و رویارویی با چالشی که تجدد خواهان ایجاد کرده بودند نمی دیدند. یکی از این پیروان اندیشه سنتی ملا احمد نراقی، پایه گذار نظریه ولایت فقیه در عهد قاجار بود، که فقیه را ولی بر سلطان و سلطان را ولی بر رعیت می دانست، و تصرف ولایت فقیه را شامل همه امور دین و دنیای مردمان. با اشاراتی که سید جواد طباطبایی به برخی از گفته های ملا احمد نراقی دارد آنچه مرا به خود جلب کرد  جانب شاه نگه داشتن از سوی کسی بود که به دنیا ستیزی در آن عصر شهره بود: "پادشاه عادل در روز رستاخیز، بدون حساب به بهشت داخل می شود و اجر هیچ ثوابی در نزد خداوند عظیم تر از ثواب عدلی که از پادشاهی صادر شده باشد نیست[4]." او سلطان را همچون شبانی می دانست که "آفریدگار عالم بر رعیت گماشته و از او محافظت ایشان را خواسته است[5]." گویا نراقی علیرغم ادعای دنیا ستیزی اش، بی توجه  به انبان پادشاهی نبود! چه می شود کرد که دین همواره دستاویزی برای کسب مال از سوی دیندارانی بوده است که ادعای بیزاری از مال دنیا دارند و خونها برای کسب بیشتر مال دنیا می ریزند. سعی او در احیای سنت قدمایی که با انحطاط اندیشه در ایران دچار تصلب گشته بودراه به جایی نبرد. چراکه دنیای جدید چیز دیگری می خواست. دریافت غزالی مآبانه ی او محدود به دنیا ستیزی اش نبود و علوم را نیز در بر می گرفت تا آنجا که نراقی علومی چون هندسه، فیزیک، نجوم و پزشکی را علومی می دانست که کسب آنها واجب نبود و علوم را به دو دسته ی دنیوی و اخروی( علم اخلاق و فقه) تقسیم کرده بود. این عدم هماهنگی با عصر جدید محدود به نراقی نبوده ودر بسیاری دیگر از پیروان اندیشه سنتی  نیز می توان چنین افکار"شگفت آوری" یافت. بعد از جنگهای ایران و روس و شکست ایران بی گمان آنچه ضروری می نمود لزوم آگاهی از الزامات جنگ بود، اما گویا پیروان اندیشه سنتی فکر می کردند اگر کشور مجهز به ابزار جدید جنگی شود خدای ناکرده مصیبتی از آسمان نازل خواهد شد. میرمحمد حسین خاتون آبادی در پاسخ به سوالی درباره جواز استعمال سازهای جدید می گوید که استفاده از آنها مانعی ندارد ولی " احوط آن است که استعمال سازهای متعارف ننمایند و احتراز از استعمال آنها نمایند[6]." یا در مورد مهاجرت  مسلمانانی که در مناطق تحت تصرف روسیه بودند می گوید : "واجب است مهاجرت از بلاد شرک و بلاد مذکوره که حکم بلاد شرک را دارند، در صورتی که ضعیف بوده باشند و اظهار شعائر اسلامی نتوانند." و در ادامه می گوید:" اما اگر افرادی ضعیف نباشند و بتوانند شعائر را بر جا آورند مهاجرت واجب نیست بلکه مستحب است که مهاجرت نمایند زیرا اقامت در نواحی اشغال شده باعث کثرت سواد کفر و مشرکین و قوت و شوکت ایشان می گردد.[7]" اینگونه بود که  پیروان سنت قدمایی به تصلب بیشتر سنت یاری رساندند و هیچ تلاشی برای خروج آن از تصلب نمی کردند و سعی شان در جدا ساختن سنت از واقعیت جدید زندگی مردم و واقعیت تاریخی اش بود.

گفته می شود زمانی در اروپا مجادلات بین قدما و متاخرین آغاز گردید که اروپاییان در واقعییت بساری از مسائل سنتی و دینی شک کردند و شک پایه خروج آنها از بسیاری بن بستها گشت چرا که اگر پاسخی قانع کننده بر سوالشان نمی یافتند چیزی را نمی پذیرفتند. اما این کار در ایران با چیره شدن در یافت غزالی مآبانه از دین و با سیطره دریافت شرعی از عقل، به جای دریافت عقلانی، که  تعادل بین عناصر فرهنگی در ایران را از بین برد، دشوار می نمود. با آگاهی از تصلب سنت در عهد قاجار تلاشهایی هر چند اندک برا ی خروج از بن بست صورت گرفت. از جمله می توان به ترجمه " رساله گفتار در روش" رنه دکارت با عنوان "حکمت ناصریه یا کتاب دیاکرت" اشاره کرد که توسط ملا لاله زار و به تلاش کنت دوگبینو، وزیر مختار وقت فرانسه، صورت گرفت که در نوع خود کار بدیعی در ایران بود. این ترجمه بی شک مناقشاتی بین پیروان اندشه سنتی و تجددخواهان ایجاد کرد و جرات مطرح کردن پرسشهای نوع شکل گرفت. اگر آنان که خواهان تداوم اندیشه سنتی بودند چشم بر ضروریات زمانه بسته بودند، تجددخواهان نیز آگاهی سطحی از نظام سنتی و تغییرات جدید  داشتند. شاید بتوان از ملکم خان به عنوان یکی از نخستین روشنفکران عصر قاجار نام برد که خواهان انتقال پیشرفتهای جدید به ایران بود. اندیشه ای که در نگاه اول نقطه تحولی به حساب می آمد ولی چگونه می شد ساختارها و نهادهایی را که عامل ایجاد پیشرفت در اروپا بودند به ایران انتقال داد، حال آنکه اندیشه ای که مبنای ایجاد این تحولات بوده مختص بافت اروپائییش بوده، و اگر هم در ایران پذیرفته می شد ، دوامی کوتاه مدت می داشت؟ چرا که مبنای نظری این پیشرفتها در ایران هنوز شکل نگرفته بود. این تداوم بحران آگاهی همچنان در ایران بر جای ماند و وجدان ایرانی از تصلب سنت و بحرانی که کشور را در کام خود می برد آگه نگشت، و ضرورت همگام شدن با دنیای جدید نه تنها در اذهان عوام که حتی در اذهان دولتیان نیز ایجاد نشد تا آنکه دارالسلطنه تبریز به همت میرزا عیسی و فرزندش قائم مقام شکل یافت و اقداماتی که در آن صورت گرفت مقدمه ای بر جنبش مشروطه ایران گشت.

ادامه دارد...

[1] سید جواد طباطبایی، مکتب تبریز و مبانی تجدد خواهی،47

[2] -همان، ص.49

[3] -همان، ص.47

[4] -همان، ص.74

[5] - همان، ص.73

[6] -همان، ص.83

[7] -همان، ص.83

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد