ونوشه

J'accuse

ونوشه

J'accuse

آینده در برابر گذشته

در یکی از کتابفروشی های خیابان انقلاب فردی هست، که حتی در لحظات کوتاه و گذرای خرید، و یا عیادت، از کاتابهای کتابفروشی اش می توان فهمید که گنجینه ای از اشعار کهن و نو را نوک زبانش آماده دارد، و بدون اینکه برایش مهم باشد که تو، به عنوان مشتری، حال و حوصله یا اصلن وقتش را داشته باشی که به اشعار اغلب مربوطش گوش دهی، آنها را بسته به موقعیت بر زبان می راند. از این کارش خوشم می آید. گرچه این بنده ی کمترین، به دلیل کم سواتی مفرط در این زمینه، هرگز این کار را نخواهم کرد، اما روز گذشته کاریکاتوری از نیکا دیدم که وادارم کرد، مانند آن دوست کتابفروش، در دم به یک قطعه شعر بیاندیشم که به نظرم می رسد از بابا طاهر باشد.  

این از کاریکاتور نیکا: 

(پس از نوشتن این قسمت فهمیدم که بلاگ اسکای نمی گذارد از کاریکاتور نیک آهنگ استفاده کنم. پس توصیفش می کنم: در طرف راست آفای اوباما چشمانش را با یک دست پوشانده و در طرف دیگر احمدی با دستان خونین دارد با او دست میدهد.)   

و این هم، آن قطعه شعر:   

گلی که خوم بدادُم پیچ و تابش         /           به آب دیدگونم دادُم آبش

به درگاه الهی کی روا بو               /           گل از مو دیگری گیره گلابش؟  

جدی جدی این حس بهم دست داد که چقدر همه زحمت کشیدند که این دولت ِ (به قول ابراهیم رها) "بعد از نهم" ضعیف بشود و برود پی کارش یا دست کم برود کشک اش را بسابد تا ما هم یک سر راحت به زمین بگذاریم، ولی نشد. آقا عوض باج دادن به ما رفت باج داد به کفار. البته برای توضیح عرض کنم که شخص بنده کفار را خیلی هم دوست دارم و به رابطه ی همه جوره-برابر با آنها نیز علاقه مندم. ولی آخر هر چه باشد حتی در مسایل خیلی خصوصی هم آدم با خودش می گوید که "چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی." که که به قول پرویز پرستویی در ترانزیت، "آقاجان شما زبون خارجی رو می فهمی، پس چرا زبون ما رو نمی فهمی؟" خلاصه حسابی دمغ شدم. ولی فقط چند دقیقه بعدش مقاله ای از ابراهیم نبوی خواندم که به نکته ای بسیار جالب اشاره داشت. خلاصه اش این بود که این آقایان شب و روزشان شده ترس از ملت، و ملت همه ی کارش شده لحظه شماری برای تظاهرات بعدی. واقعن نکته سنج است این نبوی.  

کمی سر دماغ شدم و به این فکر کردم که در همین چند مدت هم به خیلی از آرزوهای محال ام رسیده ام. و حتی بهتر از آن، چند تای دیگر از همان سنخ آرزوها هم شدنی به نظرمی رسند. نه تنها شدنی، که نزدیک هم. 

 تصویری که من پیش رو دارم (بدون هیچ آگراندیسمانی) این است که ملت رو به پیش است و نگاهش به آینده؛ و این آقایان رو به پس و در حسرت روزهای خوش خواب آلودگی و خماری ملت. اصلن شما کلاهتان را قاضی کنید: کداممان پیروزی در انتظارش است و کدام شکست؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد